محل تبلیغات شما



بخوابم ؟  نخوابم ؟

میترسم زله ی بدتری تو راه باشه

نماز آیات خوندم

الانم با مانتو و روسری و گوشی به دست دراز کشیدم و میترسم از خواب

 

پ.ن: شاعر میفرماید که از زله و عشق خبر کس ندهد، آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای

پ.ن: دیشب که شیفت بودم و نخوابیدم، امشبم که از ترس زله


تو همین چند روزه دوتا فیلم به اصطلاح عاشقانه دیدمعاشقانه هایی با طعم خیانت

و چقدر عادی جلوه میکنند

پر از انرژی منفی

حالم بد شد

فهمیدم که همون ژانر وحشت و ترس مناسبتره

پ.ن: باید یه فیلم ترسناک ببینم اصن بشوره ببره

پ.ن: جای من اونجاست که هییییچ نگرانی نیست

پ.ن: درس که نمیخونم کاش برم کارای هنریمو شروع کنم اگه عذاب وجدان امون بده

پ.ن: ینی ماموریت زندگی من چیه؟؟!!!

پ.ن: دلم یه ذوق زدگی یا یه اتفاق باحال میخواد که یهو از اون صداهای عجیب غریب آمیخته با هیجان و ذوق از خودم دربیارم

پ.ن: استوری د.ش جالب بود عشق وجود داره اما هیچ جوابی براش نیست

پ.ن: میتی خواستگار خلبانشو رد کرده بود چون یارو از آزادی بیش از حد خانوادگیشون توی مشروب خوری و . و . گفته بود بهش بعدم دپرس نشست روبروم گفتم به قول نرجس به دمپاییت خندید 

پ.ن: خیلی خوشحالم که دیگه ازدواجی نیستم و نگرانشم نیستم که بشه یا نشه 

 

 

 


سردردم تشدید شد

البته که به خاطر سینوزیتمه ولی دیدن این فیلم مزخرف هم بی تاثیر نبود

امروز با م.ص در مورد فیلم حرف میزدیم گفتم من فقططط فیلم ترسناک میبینم

گفت یه فیلم بهت معرفی میکنم ببین بعد بیا نظرتو بگو

دانلودش کردم با مامی و نادی و نرجس نگاه کردیم

بیشتر از ترسناک بودن حال بهم زن بود

زنه موهای خودشو میچید و میخورد و عوق میزد اون یکی از توی توالت   برمیداشت میخورد

پ.ن: آقای پ رفت جاش خالی میشه

پ.ن: شایدم تو جای اشتباهی وایسادم یهو جا نمیزنم اما یواااش یواااش

پ.ن: میگن اول چاله رو بکن بعد مناره رو ب


یهو دلم هواتو کرد

هوای اون روزا که پشت به هم مینشستیم واسه درس خوندن یهو برمیگشتی میگفتی ندااا یه خبر جدید دارم

و چشمات که برق میزد و لبخند پر از شیطنتت 

مثلا میگفتی فلانی رو ک میشناسی فلانی رو میخواد اون پسره بهداشت حرفه اییه از دختر قد بلنده اتاق بغلی خواستگاری کرده اینا رو الهه میگفت ( الهه واو دختر اطلاعاتچی خوابگاه و دانشگاه

آخر شیفت سحر اومد اتاق عمل با حال به ظاهر زار

فشار و پالششو چک کردم  

اوکی بود

رفتیم پانسیون شروع کرد به آه و ناله که قلبم درد میکنه، دستم بیحس شده، حالت تهوع دارم

بچه ها گفتن کاش ببریش اورژانس

با شناختی که ازش داشتم میدونستم  هیستریکه و داره ناز میکنه

اما ته دلم هم یه احتمال کوچولو دادم که شاید خدای نکرده مشکل مهمی باشه

با سمیرا بردیمش اورژانس

کلی همه همکارا احترام گذاشتن و

خدا خیرشون بده

بعدم تو چشمای دکتر یه " تو که خودت کادر درمانی چرا نفهمیدی هیچیش نیس" دیدم و در ادامه گفت چیزیش نیس

اما تو رودرواسیه من و محض خالی نبودن عریضه یه سرم و ب کمپلکس نوشت، با مسکن

داروها رو گرفتیم و برگشتیم

خستگیه اون شبکاری و این لانگ مزخرف و معده ی خالی و مثانه ی پر و ناز کردن دختر خاله جان حساااابی منو عصبی کرده بود

اما سکوت اختیار کرده بودم

تقصیر خاله و شوهرشه که تا دخترشون گفت آخ بردنش بیمارستان به زور سرم زدن واسش

هی اونا ناز کشیدن و اینم نازی تر شد

منم الان واقعا تو شرایطی نیستم که ناز کسی رو بکشم یکی باید ناز خودمو بکشه

ولی خب حسابی ناز ایشونو کشیدم

دو روز  کنیزش بودم به معنای واقعی کلمه

" ندا برام فلان چیز بیار، فلان چیز درست کن دلم هوس کرده، اینو بگیر،اونجا بریم." 

کلافه شدم

کلافه

پ.ن: فقط منتظرم یه بار دیگه بگه میخوام بیام پیشت پانسیون. 

پ.ن: با وجودی که آروم شد و خوابید و میدونم که چیزیش نبودم بازم نگران نگاهش میکنم و تنفسشو بررسی میکنم میترسم اگه بخوام نبضشو بگیرم بیدار بشه خودمو در برابرش مسئول میدونم کاش زودتر بیان دنبالش بره خونشون 

پ.ن: خب اون هسته ی خرما رو بنداز سطل آشغال ! چرا میذاری رو تخت من اه  

پ.ن: دستتو کردی تو دهنت تفی شده بعد میزنی به آستین پالتوی من که دادمش بپوشی؟؟؟ آخه چرااااااا؟؟؟؟

پ.ن: چقدم سرشناس بودمو نمیدونستم همه میشناختنم حتی اونایی که تا حالا باهاشون برخوردی نداشتم  

 

 


دو تا پسر جوون یه کم پایینتر از پنجره ی ما دارن مواد میزنن یکیشون موهاش فرفری شبیه احمدرضای ماس دور از جون داداشم البته که احمدرضا الان کیلومترها از این شهر دوره رفتم لب پنجره گفتم خاک تو سرتون نشنیدن شایدم تو فضان متوجه نمیشن اگه میدونستم دقیقا به کجا زنگ بزنم که اینا رو جمعشون کنن خوب بود کوچمون خلوته و خیلی مورد پسند واسه کارای یواشکی یه مدت دختر پسرا میومدن تو کوچه ی ما واسه ماچ و موچ
با ساناز حرف زدم گفتم یادته قرار گذاشته بودیم من و تو و سلیمه و نرگس توی تاریخ 9/9/99 دور هم جمع بشیم؟! اون موقع این تاریخو خیلی دور میدیدیم ولی الان توی سال 99 هستیم و همه ی این سالها توی چشم برهم زدنی گذشتن یادمه دور هم نشسته بودیم نرگس داشت پیش بینی میکرد که توی اون روز هرکدوم تو چه وضعیتی هستیم گفتش خودشو ساناز که از ما بزرگتر بودن هردو ازدواج کردن، ساناز بچه داره و خودشم بارداره منو سلیمه هم نامزد
دیگه وقشته یه اتفاق خوب بیفته بشوره ببره مردم از بس دلتنگی کشیدم واسه روزای خوب گذشته نشستم خاطرات قدیمیو میخونم و حس میکنم دلم داره از جا کنده میشه اعتقادم اینه که هر دوره ای از زندگی جذابیت هایی داره که باعث میشه زیاد دلتنگ دوران گذشته نشیم اما حالا از بس که جذابیت نمیبینم تو این دوره دلم واسه دوران قبل تنگ میشه! پ.ن: این جمله از خودمه قبلا هم گفتم: شب که از نیمه گذشت بهتره خوابیده باشی وگرنه دلتنگی میاد و خفتت میکنه
من هنوز خواب آلودم از وقتی بیدار شدم جز خوردن تنقلات هیییچ کاری نکردم کلی وقتم هس وضو گرفتم ولی نمی نمازم دوس دارم تو همین حالت بخوابم از یه طرفم دلم داره قنججج میره واسه بیرون رفتن انقد که هوا قشنگه هوای پانسیون دلگیره بیرون قشنگه من عاشق هوای ابری و بارونی ام نادیا یه سری عکس تو واتساپ فرستاده ک نباید تو این بارون بیرون برین چون ویروسای معلق تو هوا رو میشوره میریزه تو چشو چالتون و مریض میشین و .
بعد از مدتها قرار بود فردا بابا بیاد دنبالم برم خونه هر چند استرس داشتم که مبادا ناقل باشم و واسه خانواده خطرناک میخواستم با رعایت فاصله و ماسک و برم دیداری تازه کنم که دلتنگشونم شدید. مامان با ذوق پشت تلفن میگفت بیا میخوام برات فلان غذا رو درست کنم منم با کلی ذوق و شوق لحظه شماری میکردم واسه فردا که مسئولمون پیام داد پنجشنبه و جمعه بیا شیفت!!! گفت در عوض شنبه تا دو شنبه آفت میکنم درسته اون سه روز برام بهتره
اومدم لاین مریضو بگیرم دو تا آنژیکوتم الکی الکی آن شدیکیش خورد به دست خودم، یکیش خورد به گارو البته دومی رو شک داشتم ولی گفتم روزه ی شک دار نگیرم یکی جدید باز میکنم ب.ر اومد تو اتاق، گفتم ببین چه کردمممم!!! گفت وایسا بعدی رو من برات باز کنم از دست سید بگیری بهتره خودتم سیدی البته از دست یه خلقی بگیری من شنیدم از دست یه" خری" گفتم از دست کی؟؟؟ گفت چی شنیدی؟! گفتم هیچی گفت بی ادببببب پ.ن: فک کنم نباید چهارشنبه برم خونه، نگرانم! پ.ن: عصرای
اخیرا یکی از دوستام واسم ماجرای سوپرایزش توسط عشقش رو تعریف کرده اینجوری که پسره بهش میگه یه کادو با اتوبوس واست فرستادم، فلان موقع برو ترمینال بگیرش دوست منم به هوای کادوش میره و میبینه عشقش اونجا با یه دسته گل متتظرش وایساده منم داشتم این ماجرا رو واسه سمیرا بازگو میکردم و میگفتم منم از این عشقا و سوپرایزا دوس دارم این کلام که از دهن من دراومد به دقیقه نکشید گوشیم زنگ خورد یه شماره ی ناشناس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها